بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. (از ناظم الاطباء). تأویل و تفسیر و شرح و بیان، بیان کردن خواب. تفسیر کردن خواب. شرح رؤیا و خواب و خبر دادن از مراد آن: خیال دولت تو هرکه بیند اندر خواب معبرش همه نیک اختری کند تعبیر. امیرمعزی (از آنندراج). در خواب شوم روی تو تصویر کنم بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم. خاقانی. گر ندانید که تعبیر کنید آتش و آب رمز تعبیر ز آیات و سور بگشائید. خاقانی. هرکه سر زلف تو در خواب دید کافریش زلف تو تعبیر کرد. عطار. با دل بی خبر اظهار ندامت ز گناه همچو خوابی است که در خواب کنی تعبیرش. صائب (از آنندراج). من یکی خواب پریشانم ولی ناگفتنی جز خموشی کس نمی یابم که تعبیرم کند. منیر (از آنندراج)
بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. (از ناظم الاطباء). تأویل و تفسیر و شرح و بیان، بیان کردن خواب. تفسیر کردن خواب. شرح رؤیا و خواب و خبر دادن از مراد آن: خیال دولت تو هرکه بیند اندر خواب معبرش همه نیک اختری کند تعبیر. امیرمعزی (از آنندراج). در خواب شوم روی تو تصویر کنم بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم. خاقانی. گر ندانید که تعبیر کنید آتش و آب رمز تعبیر ز آیات و سور بگشائید. خاقانی. هرکه سر زلف تو در خواب دید کافریش زلف تو تعبیر کرد. عطار. با دل بی خبر اظهار ندامت ز گناه همچو خوابی است که در خواب کنی تعبیرش. صائب (از آنندراج). من یکی خواب پریشانم ولی ناگفتنی جز خموشی کس نمی یابم که تعبیرم کند. منیر (از آنندراج)
طبل زدن. نواختن کوس و دهل و جز آن: پذیره شدن را تبیره زدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی. تبیره زدندی همی چند جای جهان را نه سر بود پیدانه پای. فردوسی. رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود
طبل زدن. نواختن کوس و دهل و جز آن: پذیره شدن را تبیره زدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی. تبیره زدندی همی چند جای جهان را نه سر بود پیدانه پای. فردوسی. رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود
تیر انداختن. به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن: سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را. سعدی. تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم. سعدی. آن را که تو دوست بیش داری کس تیر جفا زدن نیارد. سعدی. ، حباب بالا دادن مایعی جوشان. حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : چون به خم اندر ز زخم او بخروشد تیر زند بی کمان و سخت بکوشد. منوچهری (از یادداشت ایضاً). به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود
تیر انداختن. به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن: سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را. سعدی. تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم. سعدی. آن را که تو دوست بیش داری کس تیر جفا زدن نیارد. سعدی. ، حباب بالا دادن مایعی جوشان. حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : چون به خم اندر ز زخم او بخروشد تیر زند بی کمان و سخت بکوشد. منوچهری (از یادداشت ایضاً). به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود